تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 2369
بازدید کل : 32778
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



مطلب ارسالی ازreyhaneh

سوختم،باران بزن شاید تو خاموشم کنی،شاید امشب سوزش این زخم هارا کم کنی،آه باران من سراپای وجودم آتش است،پس بزن باران،بزن شاید تو خاموشم کنی...

نیمه شب آواره و بی حس و حال ،در سرم سودای حانبی بی زبار ،پرسه ای آغاز کردیم در خیال، دل به یاد آورده ایام وصال، از جدایی یک دو سالی می گذشت، یک دو سال از عمر رفت و برنگشت ،دل به یاد آورد اول بار را خاطرات، اولین دیدار را آن نظر بازی آن اسرار را، آن دو چشم مست آهو باز را ،همچورازی مبهم و سر بسته بود ،چون من از تکرار،او هم خسته بود ،آمد هم آشیان شد با من،او ،هم نشین و هم زبان شد با من،او، خسته جان بودم که جان شد با من،او ،ناتوان بود و توانمند شد با من،او، دامنش شد خوابگاه خستگی ،این چنین آغاز شد دلبستگی، وای از آن شب زنده داری تا سحر ،وای از آن عمری که با او شد سحر ،مست او بودم ز دنیا بی خبر، دم به دم میشد این عشق بیشتر ،امد و در خلوتم دم ساز شد، گفتگو ها بین ما آغاز شد ،گفتمش از عشق پابرجاست دل ،گه گشایی چشم دل زیباست دل ،گه تو زرق مان شوی دریاست دل ،شام بی فرداست دل ،دل ز عشق روی تو حیران شد ،در پی عشق تو سرگردان شده گفتد، در عشق وفا دارم بدان، من تو را بس دوست میدارم ،بدان شوق وصلت را به سر دارم بدان ،چون تویی محفور خمارم بدان، با تو شادی می شود غم های من، با تو زیبا میشود فردای من ،گفتمش عشقت به دل افزون شده، دل به جادوی زحت افسوم شده ،جز تو هر یاری به دل مدفون شده، عالم از زیبایت مجنون شده ،بر لبم لب بگذاشت یعنی خموش، طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش در سرم جز عشق تو سودا نبود، به هر کس جز او در این دل جا نبود ،دیده جز بر روی او بینا نبود، هم چو عشق من هیچ گل زیبا نبود ،خوبی او شهره ی آفاق بود، در نکویی در نجابت ناب بود ،روزگار اما با ما وفا نداشت ،طاقت خوشبختی ما را نداشت،پیش پای عشق ما سنگی گذاشت،بی گمان از مرگ ما پروا نداشت،اخر این قصه هجران بود و بس ،حسرت و رنج فراوان بود و بس،یاره مارا از جدایی غم نبود،در غمش مجنون عاشق کو نبود،با من دیوانه پیمان ساده بست،ساده هم آن عهد و پیمان را شکست...

 

نويسنده: تاريخ: 2 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جامعه مجازي رازعشق

مژده                مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com  تبدیل به سایت شد
 سلام دوستان عزیز

جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد

از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...

همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

اصلا نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم!

گرچه به ظاهر هر جسم خسته است ولی دل دریاست

تاب و توانش بیش از این هاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد باشد

دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز

باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیزم

یه روز از همین روزا      روی شب پا میزارم

توی قاب لحظه ها        عکس فردا میزارم

تا که خوب خوب بشه زخم های دلواپسیت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد,دوستت دارم,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مرا ببوس

آنگاه که به تو می نگرم
گویی مردمکانم را
به تماشای ناب ترین تصویر خلقت می نشانم
با من از گذشته بگو
از فنجان های قهوه ای که ...
بوی سیگار می داد
و لذت هم آغوشی.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 14 آبان 1390برچسب:مرا ببوس,عاشقانه,تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق ما

عشق ما دهکده ئی است که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و شور و حيات
يکدم در آن فروغی نمی نشيند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه ای طولانی
چون شيری گرم بنوشم
تا دست تو را بدست آورم
از کدامين کوه می بايدم گذشت تا بگذرم
از کدامين صحرا ، از کدامين دريا
می بايدم گذشت تا بگذرم
تا تو عزيز را بدست آورم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:عشق ما,عشق ما دهکده ئی است, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می ترسم از نبودنت...


می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!
نداشتن تو ویرانم میكند و داشتنت متوقفم!
وقتی نیستی كسی را نمی خواهم
و وقتی هستی" تو را" می خواهم
رنگهایم بی تو سیاه است و در كنارت خاكستری ام
خداحافظی ات به جنونم می كشاند
و سلامت به پریشانیم!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار
بی تو خسته ام و با تو در فرار
در خیال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام
به نبودنت!!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دستهایم برایت شعر می نویسند

دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد
عشق من ...
مرا تنها مگذار
کناراین پرچین های کوتاه که یادآورلحظات وخنده های مابود ...
یا کنارآن چناربلندکه عمری دربازیهایمان برآن چشم گذاشتیم...
کنار آن دیوار کاه گلی که با گریه تو گریستم...
تو از من پرسیدی چرا اشک می ریزم و من گفتم ...
یاد داری نگاه آخر را
چه آسوده می گذشتی و جا می گذاشتی
اکنون می گذارم و می گذرم
نه از تو ... نه از دنیای تو ...
آری از هستی و خاطراتت می گذرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 1 آبان 1390برچسب: دستهایم برایت شعر می نویسند , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می نویسم از تو

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ موج تمناي دلم گفتي : دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها آرزوی من

راز عشق.تقدیم به تمام عاشقان

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و  ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد....

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 23 مهر 1390برچسب:گاه آرزو می کنم,تنها آرزوی من, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

افسوس

در كوچه تنهايي تو را مي خوانم

از پشت پنجره هاي بسته تو را مي خوانم

هنگامي كه قاصدك مي آيد با او نام تو را فرياد مي زنم

 با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم

 و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم

و فرياد مي زنم : به كوچه هاي قلبم بازگرد

ولي افسوس صداي من يكي پس از ديگري

در لا به لاي حرفهايت گم مي شود

و باز هم من دوستت دارم ...


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:افسوس,عشق,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی می روی

وقتی می روی
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند

بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده ای
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است

وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من و تو


دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انار دل

خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد،
از خود در آن دمید و لیلی پیش از آن که
با خبر شود عاشق شد.
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد،
لیلی باید عاشق باشد. زیرا خداوند
در آن دمیده است و هرکه خدا در آن بدمد، عاشق می شود.
لیلی نام تمام دختران ایران زمین است، نام دیگر انسان.
لیلی زیر درخت انار نشست، درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شدند، داغ داغ، هر اناری هزار دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، بی تاب بودند، توی
انارجا نمی شدند. انار کوچک بود، دانه ها بی تابی کردند، انار ترک برداشت. خون انار روی
دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را خورد. مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین است،
فقط کافیست انار دلت ترک بخورد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:انار دل,عاشقانه,خدا مشتی خاک را بر گرفت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشق تو...عاشق باران

خیلی وقت است انتظار کشیدم ...
این روزها احساس می کنم هر جا پا می گذارم بوی آشنایی می دهد...
این را خوب می شود فهمید.
آشنایی که مرا غریبه خواند این روزها همین نزدیکی هاست...
بوی آشنا را می فهمم...
می شود فهمید به این شهر بازگشته...
ریشه ها به من دروغ نمی گویند!
یادت هست من عاشق باران بودم و لذت روزهای بارانی مرا عاشقتر می کرد
وقتی فکر میکنم میبنم تمام قرارهای ما زیر باران بود و ما همیشه بدون چتر بودیم شاید
من خیال میکردم بارانی باشیم بهتر است همیشه سهم ما از
روزها روزهای
بارانی بود...
یادت هست...
هنوز هم عاشقم...
عاشق تو..
عاشق خاطره ها..
عاشق باران..
عاشق خیس شدن وقتی تو دنبال پناهی زیر باران بودی...
یادت هست...؟
واقعا یادت هست...
دلم هوس دستهای تو را دارد و چه عشقی است گرفتن دستهای تو

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 11 مهر 1390برچسب:عاشق تو,,,عاشق باران,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سلام مــاه مــن !

سلام مــاه مــن !
دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!
گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..
احوال مهتابیت چطور است ؟!
چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!
چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!
چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!
چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!
چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !
راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!
می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!
یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود….هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد!
تو فقط ماه من بمون و باش !
ماه من !
مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 8 مهر 1390برچسب:سلام مــاه مــن,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جاده ی تنهایی

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.
چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.
چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.
چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.
چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.
چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:چرا گریه کنم,چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شهر عشق

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم
و در اضطراب گلبوته های جدایی ,
چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق , آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی
و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من...
در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان
تو تجلی کند !!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 6 مهر 1390برچسب:شهر عشق,تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یک احساس زیبا

یک احساس زیبا
صادقانه میگویم حرف دلی بی ریا
بی بهانه میگویم مثل آنها ، همان قلبهای بی وفا ، بی وفایی نمیکنم
عاشقانه میگویم عشق من دوستت دارم
صادقانه گفتی دوستم داری ، عاشقانه عشق تو را باور کردم
از من خواستی تنها با تو باشم ، با احترام قلب تنهایم را به تو تقدیم کردم
از من خواستی به کسی جز تو دل نبندم ، میترسیدی روزی تو را ترک کنم
شاخه گل زیبای من ، پر پر نمیشوی هیچگاه در قلب من ، به عشق پاکمان قسم تنها تو می مانی تا ابد در دل من
هیچگاه نمیگذارم دلتنگم شوی ، همیشه در دلت خواهم ماند ، هیچگاه نمیگذارم دلگیر شوی همیشه در کنارت هستم ،هم با تو درد دل میکنم ، هم میشنوم درد دلهایت را…
دوباره میرسیم به آن احساس زیبا ، همان حرف صادقانه ، همان حرف دل بی ریا
همان کلام عاشقانه ، همان احساسی که تنها نسبت به تو دارم ، آری عزیزم خیلی دوستت دارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 4 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تولدت مبارك آرزو

اگه يه روزي نوم تو ، تو گوش من صدا كنه
اگه دوباره غمت بيادو منو مبتلا كنه
به دل ميگم كاريش نباشه بذاره درد تو دوا شه

صداي آبشار را كه داد مي زد زندگي در همين نزديكي است شنيدم . صداي آبشار را كه ميگفت جلوتر پر از زندگي است ، صداي آبشار را كه مي گفت آرزو همين جاست . مرا از خود بي خود به جلو مبتلا مي كرد . قدم هاي يك را دوبه دو مي نهادم و خارهاي زير پايم را حس نمي كردم و حتي ترسي را كه از آن جا داشتم فراموش كردم چون مي دانستم تو را خواهم يافت در پس آبشار . به آبشار رسيدم . آبشار را كنار زدم نوري چشمان بي سويم را روشن كرد . آري تو بودي آرزو و با لبخندي هميشگي كه تسلي مي بخشيد تمام آلامم را ، به تو نزديك شدم دستم را روي شانه ات نهادم و فقط به چشمانت نگاه كردم و از روي لب هايت بوسيه اي چيدم . در كنار تو بودن برايم خيلي بود . سر روي شانه ام نهادي و با بويت مست شدم و چشمانم را بستم و وقتي باز كردم تو آنجا نبودي . فهميدم تو نيز فقط يك آرزو بودي
عزيزم از صميم قلب تمام خوبي هاي عالم را برايت آرزو مي كنم و اميد وارم كه در هر كاري پا نهي خدا يار و ياورت باشد . و روز تولدت را به تو تبريك مي گويم و خداوند را براي اين چنين گوهري حمد و سپاس مي گويم و از او خواستارم تو را بي اميد نگذارد و تمام آرزوهاي آرزويم ، آرزو را برآورده به خير كند .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق دلیل می خواهد


نرسیده به بعضی خاطره ها ... باید بنویسند: آهسته به یاد بیاورید ... خطر ریزش اشک ...
من یاد گرفته ام " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... "
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند:
" این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما
من " سلام " می گویم ...
و " لبخند " می زنم ...
و قسم می خورم ...
و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین سادگی ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:نرسیده به بعضی خاطره ها,آهسته به یاد بیاورید,خطر ریزش اشک,عشق دلیل می خواهد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مراقبت

و عاشقانه ای ست وقتی می گویی `من مراقب تو هستم` ...

من کلمه "مراقبت" را دوست می دارم. مراقبت یعنی عشق، یعنی دوستت دارم. یعنی من همین جا هستم، همین اطراف. یعنی کافی ست که بگویی، لب تر کنی، آن وقت من هستم... یعنی گاهی نیاز به گفتن هم نیست. من تو را می بینم و می فهمم. می فهمم که باید باشم، که باید گوش بدهم، که باید در آغوش بگیرم، که باید الان جلوی همه ی دنیا به ایستم به خاطر تو...

"مراقبت" یعنی دستت را بده به من، چشمت را بدوز به من و گوشت را بسپار به من و یادت باشد شاید امروز حرفمان شد، شاید امروز قلبم رنجید از تو اما حواسم هست که این همه ی داستان نیست. که من تو را قبول دارم، که من می توانم ببخشم، و اینکه یادت باشد "من تو را دوست می دارم".

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 28 شهريور 1390برچسب:مراقبت,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیش از عشق بر تو عاشقم

ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم... اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام...

نا ممکن است که احساس خود را نسبت به تو، بتوانم با واژه ها بیان کنم..
اینها سرشارترین احساساتی هستند که تاکنون داشته ام..
با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم..
واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند..
گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم..
می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم..


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 24 شهريور 1390برچسب:بیش از عشق بر تو عاشقم,ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو,عشق,مطالب عاشقانه,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

آخرین عابر

 

به سرنوشت بیندیش؛ که چگونه تصویرگر جداییهاست،

بر من خرده مگیر؛

که چرا جبر زمان از آغاز هر سلامی به درودی به پایان می برد،

محکومیم به زنده ماندن؛ تا شاید شاهد مرگ آرزوهای خویش باشیم.

ای مهربان؛

وقتی خورشید به پیشواز شب می رود و کوچه از صدای پای آخرین عابر تهی میشود؛

با کوله باری از غم و درد میروم؛

و تو را با تمام خاطرات دیرین، میان کوچه های ساکت شهر تنها می گذارم.

گریه مکن! ای وارث شکوفایی باران،

من باید بروم، تا با غم غریبی خویش،

غم غربت را از جداره ی دل عاشقان بزدایم.

اما بدان!

نبض خاطرم هر لحظه به یاد تو می تپد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 1 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برای تو که می پرستمت

می دانم صندوقچه قلب من آن قدر بزرگ نیست تا تمام رازهایم را پنهان کند. اصلا دفترچه خاطرات من آن قدر محدود است که جایی برای همه کلمات ندارد. حتی حساب دل ناتوانم را هم دارم. حساب جزر و مدهای گاه و بیگاهش را که چون طغیان کند سرریز می شود.

همه اینها را می دانم. حتی می دانم که تو خوب می دانی کدام فکر روی کدام قسمت ذهن من سنگینی می کند!

تاکنون شده توی کارهایت پیچ بیفتد. آن قدر که کسی را بخواهی نزدیک تر از رگ گردن تا پناهت دهد! سرت را بگذاری روی شانه هایش و تمام حرفهایت را واگویه کنی و گریه کنی؟

امروز شنبه است، با خودم فکر می کنم شنبه هایم چقدر قشنگ شده اند. اصلا همه روزهای خدا قشنگ اند. علتش را می دانی؟ خودم خوب نمی دانم! شاید بیشتر به این خاطر است که من با نامه هایم با تو حرف می زنم. بی آنکه تو بتوانی برای دلتنگ کردنم همه کلماتی که خدا برای مهربانی کردن آفریده است را به دعوا بکشانی.

حوصله حرفهایم را نداری که هیچ!
با من مدارا نمی کنی که هیچ!
نامه هایم را پاره می کنی که هیچ!
پاره های قلبم را به باد می سپاری که هیچ…!
برای من دیگر چه می ماند؟!

هیچ هیچ هیچ…!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 22 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

در آرزویت خواهم مرد اما نخواهم گذاشت پاکی عشق ما آلوده هوس گردد

منتظر خواهم ماندتا آنگاه که عشقم را حتی خدا هم تحسین کند

در فراق دستانت اشک خواهم ریخت اما دستانت را فقط در خواب

برگونه هایم خواهم فشرد

ازبوی تو مست خواهم شد وآنرا بی آنکه حتی تو بدانی باخود به خلوتم خواهم برد

نگاهم را باز ازنگاهت خواهم دزدید تا نبینی بیتابی دل بیقرارم را

از نهادم آه حسرت خواهم کشید

وباز منتظر خواهم ماند

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی تو نیستی

وقتی تو نیستی
نه هست های ما چونان که بایدند
نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم باشد برای روز مبادا
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند
شاید امروز نیز روز مبادا باشد


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روز دیدار...

از کدامین لحظه دیدار بگویم...؟نمیدانم!

چون همه لحظه هایش مانند رویایی شیرین زودگذر بود...

همچو رویایی که آن زمان که از خواب بیدار میشوی...

حسرت میخوری کاش بیدار نمیشدم...

همه لحظاتش زود گذشتند زودتر از زود...

ولی خاطراتش تا ابد در کلبه ذهنم لانه کرد...

میدانم که میدانی...

میدانی که حتی وقتی در کنارت سکوت کرده بودم سکوتم پر از احساس بود...

احساسی که زبانم چون نمیتوانست گوینده آن باشد...

همچو ن بچه ای در گوشه ای ساکت مانده بود...

ساکت و بی صدا ولی در دلش میگفت کاش میتوانستم بگویم..

کاش میتوانستم بگویم دوستت دارم...


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

همه زندگی من

تا چشم ها را بستم
آرزویم تو شدی
فكر رفتن كردم
سمت و سویم تو شدی
تا كه لب وا كردم
گفتگویم تو شدی
در میان سكوت شبهایم
جستجویم تو شدی
زیر باران پر احساس خیال
شستشویم تو شدی
هركجا بودم من
پیش رویم تو شدی...
نازنین در تمام قصه های من
هیچ كس جز تو نبود
همه اویم تو شدی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چگونه فراموشت کنم

چگونه فراموشت کنم تو را؟ که همزمان با تولدت درقلبم همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسم ها بیگانه شدند و همه خاطرات مردند دستم را به تو می دهم قلبم را به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم بازوانم را به تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس دیگر با من غریبه اند! وتمامی لحظات تو را می خواهند و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند.چگونه فراموشت کنم تو را که از خرابه های بی کسی به سپید عشق هدایتم کردی.عاشقی بی قرار ویاری با وفا برای خویش ساختی و برای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی چگونه فراموشت کنم تو راکه سالها در خیالم سایه ات را می دیدم.

و تپش قلبت راحس می کردم.و به جستجوی یافتنت به در گاه پروردگارم دعا می کردم که خدایا پس کی او راخواهم یافت؟حال که پیدایت کردم دلت را به من بده.فکرت را به من بده و سرت را روی شانه هایم بگذار. و بگذار عطر کلماتت را میان هم قسمت کنیم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوستي که « تا » ندارد !

من يک شکلات گذاشتم توي دستش .او يک شکلات گذاشت توي دستم .
من بچه بودم . او هم بچه بود. سرم را بالا کردم او هم سرش را بالا کرد . ديد که مرا ميشناسد .
خنديدم . گفت :« دوستيم ؟ »
گفتم : «دوست دوست »
گفت : « تا کجا؟‌»
گفتم : دوستي که « تا » ندارد !.
گفت : « تا مرگ ! »
خنديدم و گفتم : « گفتم که تا ندارد ! »
گفت : « باشد ، تا پس از مرگ !‌»‌
گفتم :‌« نه نه نه ، تا ندارد »


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلتنگيم برای تو

 

دوباره دلم برایت تنگ شده است ، دوباره دلم هوای تو را کرده است.
دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی و من نیز برایت از عشق بگویم.
بگویم که خیلی برایم عزیزی ، برایم بهترینی.
دلم تنگ است و تو نیستی ، باید با این دلتنگی بسازم و بسوزم.
دلم تنگ است برای راه رفتن در کنارت ، دست گذاشتن در دستانت ، نگاه به آن چشمهای زیبایت.
فاصله بین من و تو غوغا می کند و این قلب را دلتنگتر می کند.
کاش در کنارم بودی ، خیلی دلم گرفته است.
وقتی دلم تنگ می شود در گوشه ای مینشینم و به یاد آن لحظه که در کنارمی اشک میریزم.
کاش همیشه در کنارم بودی و حتی یک لحظه نیز از من دور نمیشدی.
این دل بدجور بهانه تو را میگیرد ، نمی دانم چگونه با این دل بهانه گیرم بسازم!


 


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کوچه ها چه بس سرد و تاریک اند


من از خاموشی شبهای تاریک آمده ام
فانوس من قلبی است که تو روشنی بخشش هستی
کوچه ها چه بس سرد و تاریکند
تنهایم نگذار در این وحشت تاریک، که من از بی کسی و تنهایی می ترسم
قلب من از گرمای وجود توست که می تپد، تنهایم نگذار در این غربت ای نازنین
اگر از من بگذری گناه تو نیست، در این دنیای رنگی چه کسی قلب کهنه می خواهد

 

دلی که سوخته، قلبی که شکسته، دیگر رنگی ندارد
تنهایی را باید خواند، باید که در این دلتنگی ماند
سهم من از زندگی این نبود، گناه من چه بود که این سرنوشت من شد
همچو شمع در این زندگی سوختم، و اینک پایان من است
ای دوست کاش در این پایان تو باورم کنی

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم پرواز می خواهد

دلم پرواز می خواهد،

دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد

دلم آواز می خواهد،

دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد

دلم بی رنگ و بی روح است

دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!

 دلم با تو فقط پرواز می خواهد
 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاشقانه هایی با بوی باران

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم.
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم.
آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم.
قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران…. خیس تر از آسمان و درختان.
آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ، دلم نمیخواهد باران قطع شود.
دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ، از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی.تنها صدای قطره های باران را می شنوم ، اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم.
دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.
لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.
باران مرا آرام میکند ،  مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند و به آرزوهایم نزدیک میکند.
آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ، دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ، فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود. صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و خالی… کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.
در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.
 کاش صدایت همچو صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد.
تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت.
قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ، شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم.
آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟

وقتی که دیر می کنی، هر ثانیه میشه یه عمر، عمری که می گذره با غم... با خودم فکر می کنم شاید عزیزم... تو می خوای ما جدا بمونیم از هم!  وقتی که دیر می کنی دلم میگیره، از غم دوری تو تب می کنم، هر صدای پایی که میاد عزیزم... من لباس هام و مرتب می کنم!
 
تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟ بی وفا تر از خودت هم دیدی؟، تا حالا شده دلت خون باشه؟ یا چشات همیشه گریون باشه؟، اونی که شب تا سحر با یادش، زندگی می کنی و بیداری، تا حالا شده بگه با طعنه، میشه دست از سر من برداری؟! ، خوش به حال اون کسی که تو دلت جا داره، خوش به حال اون کسی که تو براش می میری، من حسود نیستم ولی گاهی حسودی می کنم، به کسی که دستاش و با جون و دل می گیری...   تا حالا تو زندگیت غم دیدی؟! بی وفا تر از خودت هم دیدی؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سعی کن همیشه تنها باشی
سعي کن هميشه تنها باشي
چون تنها به دنيا آمده ايي و تنها مي ميري
بگذار عظمت عشق را هيچ گاه درک نکني
چون آنقدر عظيم است که تو را در خود غرق مي کند


اما اگر عاشق شدي تنها يک نفر را دوست بدار
بخند، گريه کن و قدم بردار تنها براي يک نفر
و بگذار عشقي داشته باشي پاک و آسماني
 

سال هاست سكوت كرده ام

پاي صحبت دلم در چشم هايم خيره شو !

حرفي اگر مانده

همين حالا چشمانم را بگو ...

شايد كه فردا

چشمانم هم فرو روند در سكوت ...!

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نپرسیدم چرا رفتی؟!

نپرسیدم چرا رفتی؟  فقط گفتم بری کی بر میگردی؟ ولی رفتی و دیگه بر نگشتی... نترسیدم تو تنهایی، فقط ترسیدم از اینکه نیایی، دیگه شد باورم که بی وفایی، بگو تنهام گذاشتی چرا؟ بگو دوستم نداشتی چرا؟ دلم و شکستی بی صدا، دوستت دارم به خدااااااااااا...  تنهام نزار اشکام و ببین، تنهام نزار بیا پیشم بشین، من بی تو می میرم، بگو دستات و میگیرم، دوستت دارم، فقط همین... همین...  روحت شاد جهان!

از درک عشق و علاقه تا فهمیدنش یک دنیا راهه. یه دنیا راهه که تا اسیرش نشی نمی فهمی چی دارم می گم. شاید خودمم هنوز نمی دونم یعنی چیه. شاید منم فقط فهمیدمش نه اینکه درکش کرده باشم!

خدایا بیا و ببین که چقدر دستام تشنه ی محمبت بی کران تو هستند! تنهام نزار تو این جامعه ی شلوغ و بی وفا... اینجا همه به فکر خودشون هستن و دنیا شون. خدایا تنهام نزار... خدايا فقط تو را مي خواهم. باور كرده ام كه فقط تويي سنگ صبور حرف هايم.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

زخم عشق

عشق ؛ به زخم که برسد ، سکوت می شود
زخم که عمیق شود ، بیداریِ دل ، درد دارد !
من
در این بغض های هر لحظه
در این دلتنگی های مدام
در این آشفتگی های دقایقم
دارم
سکوت
می شوم
با من از عشق چیزی بگو
پیش تر از آنکه زخم هایم عمیق شود...!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 21 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کجای جاده...

سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد،

کجا دستات و گم کردم که پایان من اینجا شد،

کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟،

که هر شب حرم دستات و به آغوشم بدهکارم!،

تو با دلتنگی های من تو با این جاده همدستی،

تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی،

تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم،

صدایی تو جهانم نیست فقط تصویر می بینم،

یه حسی از تو در من هست،

که می دونم تورو دارم،

واسه برگشتنت هر شب،

در هارو باز می زارم...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق بازی برگ و باد

خوش به حال باد...!

گونه هایت را لمس می کند و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند ...

همانقدر بخشنده و آزاد ...

و کاش قبل از انسان بودنت،

تو را برگ درختی خلق می کردند؛ ...

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند.

به خیالم نطفه ی سیب را به وقت عشق بازی برگ و باد بسته اند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مگر نگفتند که من و تو، ما میشویم

از همان ابتدا دروغ گفتند!

مگر نگفتند که من و تو ، ما میشویم؟!

پس چرا حالا من اینقدر تنهاست!

از کی تو اینقدر سنگدل شد؟!…

اصلا این او را که بازی داد؟!…

که آمد و تو را با خود برد و شدید ما!

می بینی...؟

قصه ی عشقمان!

فاتحه ی دستور زبان را خوانده است!!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 15 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلم گرفته است

 

دلم گرفته است،دلم به اندازه ی غروب،به اندازه ی تک درختی در کویر گرفته است  ...

دلم به اندازه ی بغض پرنده ای که می پرد و در ملکوت دور افق گم می شود ...

به اندازه ی جامی سرشار از سرخی و سیاهی مرگ ...

نمی دانم بوی شوقی که از نفس های غمناک این شب به جان می رسد از کرانه های

وصال توست یا از نرگس های مستی که بر کنار جاده انتظار روییده اند؟

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است...

 

 دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم،حرفها بگویم .

دلم می خواهد همه بدانند که اهنگ عبور را با تمام وجود احساس می کنم و

اشک های بدرقه گر عزیزم را سرازیر می کنم .

چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟

چه بگویم از شب های منحوسی که سپید خاموش را فریاد می زنند ؟؟!!

بال هایم می سوزند،بال های بی عروجم.بال هایی که در قفس مانده اند و

از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم ؟؟

 میان کوچه های شب منم همپا... منم تصویر تنهایی... منم دلتنگ شب ...

دلم برای سکوت شب همیشه تنگ است ...و اینها بهانه ایست

دلم بیش از همه برای تو تنگ است ....

مرا به یاد بیاور. مرا از یاد مبر. که انعکاس صدایم درون شب جاری است ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 خرداد 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بی تــــــو

    دنیای من شدی آنزمان که آمدی

    چشمهایم پر شد از سایه ی چشمهایت

    دستهایم سبز شد با دستهایت

    قلبم تند زد...مثل موسیقی

    دلم شد دریا همه چیز زیبا شد

    دنیایم ویران شد حالا که رفتی

    چشمهایم خالی شدند

    دستهایم مثل زمستانند

    قلبم ایستاده است...مثل مرگ

    دلم تنگ است همه چیز زشت شده است

    و من میمیرم بی تو

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به خاطر تو...

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چرا غمگینی؟

 

چرا غمگینی؟عاشق شدم!!!! آیا عشق شیرین است؟بله....شیرین تر از زندگی!!!! چرا تنهایی؟ویژگی عاشق هاست!!!!

لذت تنهایی چیست؟فکر به او و خاطرات او!!!! چرا می روی؟برای اینکه او رفت!!!! دلت کجاست؟پیش او!!!!

قلبت کجاست؟او برده!!!! پس حتما بی رحم بوده؟نه...اصلا!!!! چرا؟

چون باز هم او را می پرستم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مهربونم.....

مهربونم:

کاش میدانستی چه دردی در این صدا زدن ها نهفته

کاش می دیدی تمام اشتیاق و حسرتی که در پشت خیسی چشمانم

مات و مبهم به زنجیر کشیده شده

داغی اشکهایم گرمی نگاهت را بر گونه هایم حمل می کنند

دلم تنگ است

دلم برایت تنگ است

دلم برای با تو بودن تنگ است

میدانی....دلم برای حرف هایت

درد دلهایت

برای نوازش هایت ...

دلم بدجوری برایت تنگ شده

اشتیاق تلخ تمام وجودم را در بر گرفته....

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

یه صفحه سفید، به همراه یک قلم

این بار حرف ،حرف نگفته ست

یک حرف تازه

نه از تو ...

هی فکر می کنم

هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم

اما

دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند

انگار این قلم

جز با حضور نام تو فرمان نمی برد

در تمام صفحه های دفتر شعرم

در گوشه های خالی قلبم

در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام

چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود

مثل درخت در دل من ریشه کرده ای

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 9 فروردين 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

با تو ...


 

ای آسمانی ترین ستاره ی هستی !
با تو ...
جرقه های عاشق شدن ، در آتشکده ی متروک قلبم شعله کشید !!
و ..
ترانه های عاشقانه ام

به حقیقت رسید !!
و با تو ...
و وجود گرم توست که میخواهم بمانم ..
و تا همیشه و همیشه ..
در کلبه ی عشقم
میزبان نفسهای عاشقانه ات خواهم بود .. !!!

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

همپای لحظه های دلتنگی ام

 

همپای لحظه های دلتنگی ام ، همسرم ،

وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد اندیشیدم که الهه عشق،ناب ترین عشق هستی را نصیبم کرده است

عزیزم آهنگ صدایت زیبا ترین ترانه زندگیم

نفس هایت تنها بهانه نفس کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است

پس با من بمان تا زنده بمانم

به چشمان مهربان تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را ،

تا بدانی که محبت و عشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم

به پاکی چشمانم قسم که تا ابد با تو می مانم

بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم

زیرا می دانم فردا بیشتر از امروز دوستت خواهم داشت...

دوستت دارم...

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چرا زنان را دوست داری

چتر حمایت او را احساس می کنی زمانی که خواهر توست

گرمای محبت او را احساس می کنی زمانی که دوست توست

هیجان و عشق او را احساس می کنی زمانی که عاشق توست

از خود گذشتگی او را احساس می کنی زمانی که همسر توست

پرستش وایثار او را احساس می کنی زمانی که مادر توست

دعای خیر او را احساس می کنی زمانی که مادر بزرگ توست


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com